نوشته شده توسط : محرم جلیلی

عید غدیر خم شده ، یاد عدالت می کنم 

از شرم مولایم علی(ع)ترک رذالت میکنم

ای شیعیان بی ریا ،احسن به روح معرفت

هیهات از این خودکامگی میل جهالت میکنم

دیریست با رندان شب راه شقاوت میروم     

اهریمن جاسوس دون نا حق کفالت میکنم

یا رب چنین زارم مکن با غصه بیمارم مکن

در عید مولایم اَمَل ؛ از آن کمالت می کنم

درکسب عیش و زندگی؛ دلها به فکر منفعت

من یا علی (ع) جانم فدا بر اهل و آلت میکنم

دیشب شنیدم لا فتی الا علی (ع) از هاتفی

هر روزو شب هر ساعتی داد اصالت میکنم

هردم بگفتم یاعلی(ع)، هردم بگویم یا علی(ع)

با این دل شیدایی ام ؛ شرح امامت میکنم ...

 



:: بازدید از این مطلب : 449
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 12 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

 

سادگی ها   را  نمایاندی   ولی  غافل شدی

شرط عشق و سادگی راندی ولی غافل شدی

 

ای صنم  ،  دیوار  عاشق  در نظر  کوته  بود

در خیالت مهر گنجاندی؛  ولی  غافل شدی

 

دیده بگشا درنهان برعشق و مستی فکر کن

تا سحر  در انزوا  ماندی  ولی  غافل شدی

 

شرح آن دل دادگی ؛ با من مگو  ای بی وفا

در خفا  پیمانه  بستاندی  ولی  غافل شدی

 

دیده بستی  دل شکستی  بارقیبانم  نشستی

در نگاهم صد غزل خواندی؛ ولی غافل شدی



:: بازدید از این مطلب : 532
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 9 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

 

امشب از قلبم فتاد مِهر منجی بهر داد

ناف ما اندر نهاد ، غصه باد و غصه باد

ازبرم درروز و شب ، محنت غمها و تب

اهرمن ها بی سبب ، درمسیرقوم عاد

آه پور نا خلف ، کرده احساس ام تلف

تا چَرد  کاه و علف ، از زنا مادر بزاد

میکند مهسا به بند، هرزمانی بهره مند

با سهولت در کمند ، سروری یابد عناد

شوهران معترض ، بوده هر دم منقرض

مخبران مفترض ، فاسقان بد نهاد

ماجرای هر زنی ، در خیال هر دنی

فعل لذت بردنی ، منبع مردان شاد

مردمانی  معتقد ، با هنر  یا  مستعد

گشته دام مستبد ، نوکران خانه زاد

عارفان عصر  ما ، با  حقایق  آشنا

در غم بی انتها ، با جهالت در جهاد

ارسلان تحت فشار زیر سُمهای حمار

روبهان در اقتدار ، جاهلان بی سواد

حاصل  پاینده گی ، دادن آزاده گی

عزلت وشرمنده گی ، ساحت مردان راد

نا امید از لطف حق ، ناتوان  و بی رمق

غرق خون بود و عرق ،در پی مرهم،ضماد



:: بازدید از این مطلب : 559
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 9 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

 

چون  شاهد زيبا رو  درياي كرم بودي

هم ساقي ميخانه هم تاج سرم بودي

 

هرگز نرود عشق  پر مهر تو از  يادم

آن  ديده شهلايت  آن دم كه برم بودي

 

ماراتوشبي ديگر در ميكده مهمان شو

يادي كن ازآن شبها شيداي حرم بودي

 

در  وادي روياها  كي نام تو  گم  باشد

غم خوار شب تارم تو بال و پرم بودي

 

 خوش بادكه ايامي غمخوارشدي بامن

 آرامش  اين  سينه  پيرايه  گرم  بودي

 

 ديگر  نزنم لاف  شيدائي و  مستي را

 مستي  نكند   چاره  گر دورترم بودي

 

بعد از تو كه را جويم  تا جاي تورا گيرد

بازآ كه دراين محفل سيمين گهرم بودي

 

 



:: بازدید از این مطلب : 749
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 9 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

آنكه در  محفل  عشاق  عيان  می گردد

ناله ها  بود كه در سينه نهان می گردد

 

سینه در ناله  كه هيهات ازاين  چرخ فلك

برچه حكمی است كه دربادزمان ميگردد

 

خواهش  و بندگی  ما به  چه  كاری آيد

هر چه تقدير سرائيده  همان می گردد؟

 

راه  خود  گير  كه  در سينه  پر آتش تو

پرسش   ياوه  سرا  هيزم  جان  ميگردد

 

شبه  و   بختك   هايل   نبود   نور اميد

كه به هررنگ و ريا گرگ جهان ميگردد

 

قدح و باده بياور كه در اين  كنج  حزين

دل عشاق از  آن  شرحه  امان  ميگردد

 

برسان  بار  خدايا  كرمی  از  در  غيب

به جفا پشت  شبابی كه  كمان ميگردد

 

چه غريب است كه در گلشن  باغ رضوی

سمن و برگ و چمن؛ زار و فغان ميگردد

 

تومپندار كه"همتاسه" دمی خوش باشد

آب  سيلی است  كه درديده روان ميگردد

 



:: بازدید از این مطلب : 813
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 9 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

                                                                             

 

در صف ميكده بودن، ز ازل كار من است

چه كنم  با خُم تلبيس ، كه اغيار من است

 

****

ميگساري كه در او نور خدا جلوه گر است

بهتر از صوفي و زاهد كه به آزار من است

آن سيه چشم خرابات كه پيمانه دهد

مرحبا بخت مرا، واله و دلدار من است

شاهد غم زدگان بودم و در فكر وفا

همچو ساقي به صفا منشاتيمار من است

تو مپندار كه در سجدة دد خوار شوم

تا زماني كه خدا راهبر و يار من است

پرسم  آن حُسن دل افروز و دل غم زده اش

هاتفي گفت كه او دلبر و غم خوار من است

 

****

 يار من هم چو نگاري، غم من خورده بسي

امر او حجّت من ، غيره  شب تار من است



:: بازدید از این مطلب : 772
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

بار تنهایی

 

الا  مطرب   بزن  شور  دگر را

شکسته  بار  تنهایی   کمر را

 

کجا شد نال ونی دریوم حرمان

کدامین کس  بگوید  مختصر را

 

چو این دریوزگی کردم زمطرب

به  یکسر  گم نمودم  با هنر را

 

ندیدم راهکاری هم چو مستی

نجستم  از شب و روزم ثمر را

 

نهانم آتش این عشق و مستی

به چشم جان نمی بینم خطر را

 

نبردم  سود از این  شور جوانی

گرفتم بر کف خود جان و سر را

 

 

خداوندا   نگه دار   آبِ   رویم

به  انبازی   گرفتم   بد  گُهر را

 

 

                                                                                                                                               



:: بازدید از این مطلب : 576
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

" مرحبا ؛ بر عشق بی پایان دلبر آفرین " 

آفرین ؛ بر شوق شبنم، درصداقت آخرین

بادل محزون ازین دنیای دون دعوت شدم

تا که شاید کم کند ، مهرش غم تنهاترین

عشق او؛ دریای احساسی بود بی انتها

دیدگان  مه  لقا  ؛  شوریدهء  حور  برین

شرم شیدا، از نگاه مهربان  پُر می شود

" مرحبا ؛ بر عشق بی پایان دلبر آفرین "



:: بازدید از این مطلب : 535
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

دردا  گذر نكردم  از موطن  خموشان

آنجا كه جلوه گر شد روح پليد شيطان

ديدم كه را ز دل را گويند يار و دشمن

باري دگر نخواهم  از دشمنان و ياران

هريك به صد افاده گويد زعشق و رأفت

از غيرت و شجاعت، يا از  وفاي مردان

امّا فغان از اين غم  از محنت  جدائي

تنها شدم به شب ها، در انتظار جانان

ياران با صداقت، باشند  با اصالت

امّا به وقت غيبت، روباه شب خرامان

افسوس از اين دقايق صد واي بر شقايق

ديگر مگو حقايق، با حرص و آز و كفران

ساقي تو سرخوشان را، دادي شراب كهنه

من پيرهن دريدم  در راه  زهد و ايمان

اينك منم «جليلي» گمگشته از ره دين

گم كرده آرزو

:: بازدید از این مطلب : 516

|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

 

دوش تا دقت سحر، فكر تو بودم نازنين
هم چو نيلوفر به شوق ومثل شمعي آتشين

****

اين چه آئيني است اي مهتاب شبهاي دلم
با نگاهت مطمئنم، در خيالت پُر حزين
چشم ها يت چون غزل، از عشق بي پايان دل
مِهر قلبت ارغواني، گيسوانت عنبرين!
سينه ام آماج ناوك، ديده ام مملّو خون
كي بود بينم دوباره، آن دو لعن انگبين
مهرباني كن نگارا، ساده كن تاب و تبم
منتظر تا كي نشينم، در فراق بهترين
دل ندارد شكوه اي، هر چند بيند شرحه را!
رسم عاشق دادن جان است و رفتن از زمين

****

هاتفي گويد: «جليلي» مهرباني مرده است
بارش باران همين و عشق امروزي همين



:: بازدید از این مطلب : 463
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

 

مست مستم، مست شهلا، مست لَب
مست آن زلفي كه دارد، تاب وتب

مست ابرو، خال هندو، بي سبو
مستم اينجا، تا بميرم، روز و شب
هر دم از كويت ندايي در دهي
من رها سازم به عشقت، اُمّ و اَب
در كلامت مي
سپارم گوش جان
آنچه فرمايي، پذيرم بي سبب
شور اين شيداي ام، اي مه لقا
كي رسد عشق عجم، شوق عرب
تا بگويد با هزاران سوز وغم
عشق ديرين، راز دل، عرض ادب

باورم كن، بار ديگر اي صنم
مي
دهم جان زير پاهايت به رَبّ




:: بازدید از این مطلب : 771
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

 

پير ما  دختر  رز  در  خم  محراب  نمود

سينه  را  از  گهر  ميكده  سيراب  نمود

 

هم چنان درد كشيدش  كه سحرگه  دم زد

ما بقي   غصه  دنيا  و  خرد   آب  نمود

 

ديدم آن  روز  بيامد  سوي  محراب وفا

خواهشي از لب لعل مي  پر خواب نمود

 

شاهد  ميكده  را  دوش  به  مستي  ديدم

گفتم اين خمرگران درچه خمي ناب نمود

 

گفت "همتاسه"من باش كه هرگز نرسي

فارغ از من به نبيذي كه براصحاب نمود

 

من  خمار ره عشقم  كه مي  لعل صراح

مي رساند  به  خط  يار كه  ايجاب  نمود

 

طالب  دردكشان  باش و دل از گل  برچين

آن زماني كه صبوحي به شب اعجاب نمود



:: بازدید از این مطلب : 546
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

ای خوشا  وقت  سحر  يار صبوحی آرد

بر  دل  غم  زده ام  شور  خماری  بارد

 

صوفی  جاهل ما دوش به محفل ميگفت

هر كسی  آن  درود  آنچه قضا می كارد

 

ای صبا نافه ازآن  طره  شبتاب  چه شد

سرخوشا آن كه دلش  بوی خدايی دارد

 

باده  را با نظر خويش  مكن  مردودش

محتسب روزابد  پشت  سرش می خارد

 

قلب ما  خانه  اعوان  شد  و مردان  خدا

كه  به  اغيار  نداديم  و  نمی انگارد..!

 

صفت عاشقی محض زعاقل دور است؟

هركه اين  گفته به معشوق غلط  پندارد

 

مرحبا  باد  صبا  صحبت اعوان  گفتی

ببر آن  بر همه  عالم  كه  غم  ما دارد.

 



:: بازدید از این مطلب : 552
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

دلم سراي غم شد و؛ به خون سينه غوطه ور
از اين زمانه دغل، كه مي زند بسي شرر

****

چه گويم از ستمكشي كه شرحه گشته سينه ام
دلم غمين و بي امل در اين غروب بي سحر
به بوي گام هاي تو، نشسته ام در اين سرا
اميد جمعه مي برم، كه شايد آيي از سفر
چرا نظر نكرده اي، به چهرة شكسته ام؟
چرا گذر نمي كني، از اين سراي بي خطر
همي گذشته جمعه ها، بسي دلم در انتظار
تو راقسم به مادرت، دمي نظر نما نظر
اگر نظر نمي كني، به جز به روي عاشقان
ملامتم مكن دگر، كه ديده ام بسي عِبَر
 
عِبَر ز عشق و عاشقي، عبر ز يار بي

|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

 

هر كه گويد حرف دل الساعه رسوا مي شود
وانكه پنهانش كند در سينه غوغا مي شود

****

گر بگويي يا كني كتمان، يكي باشد دو تا
اندرون سينه از؛ رخساره پيدا مي شود
حيف از آن زلف سياه و مستي و مردانگي
در پس هر كوچه اي، با غصه سودا مي شود
زار زارم اي صنم، از دِير خود بيرون مكن
تا ترنّم مي كني، شادي مهيا مي شود
ساقيا از شربت لعلت، دلم بذلی نما
خود كه بهتر واقفي "همتاسه" تنها مي شود
هوشمندي را نخواهم، حكمتي ديگر بگو
از شراب و چنگ وني، هر پير برنا مي شود
مدعي بر خلوت ما، غبطه خورد و دم نزد
ره نيابد محتسب، ديوانه اينجا مي شود

****

مرحبا رامشگرا، دائم به اين مستي بخوان
وه كه هر بيننده اي، دلداده ما مي شود



:: بازدید از این مطلب : 601
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

در مكتب ما، عشق به دنيا نفروشيم

در راه وطن ، با همه جان بخروشيم

 

****

 

ما اهل وفائيم كه از جور گريزان

با عشق وصفا، از مِي جانانه بنوشيم

از خائن بد جنس و رياكار، به دوريم

وز طعنة دشمن ز دل و سينه بجوشيم

گويند كه ياران شفيقيم در اين شهر

غافل شده چون، دشمن افراد چموشيم

 

****

 

با معني و مفهوم صداقت چو غريبند

ما نزد رياكار ، به ناچار خموشيم

 



:: بازدید از این مطلب : 760
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی


بپرسيد از نگارينم كدامين را پسنديده

دل آماج ناوك را، ويا خونهای  این ديده

 

****

سفارش كرده آن زيبا شود جانم به قربانش

كه اين در محضر شیدا، اصول عشق گرديده

اگر واله شود اضحي ، قوانين ازل بوده

كجا شيدا شود آنكس، كه از جانش هراسيده

بگو با من نگارينم، پسندي جان دلخونم

كه تير ناوك نرگس، زدي وقتي لبت ديده

چه شبهايي كه عشق تو لهيب افكنده برسينه

بجاي ياسمن جانا، چه ناوك ها كه بر چيده

دريغ از شرم شيدايت، كه در شبهاي رنجوري

لب لعل شفابخشت، به پاس دل چو پرسيده

 

****

به پاس دل كه بخشيدم، به اسم تحفة عاشق

ولي افسوس ازآن لبها، به خون سينه خنديده

 



:: بازدید از این مطلب : 538
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

ازاين سالوسي اعوان، بسي مهجور دلخونم

شرر در سينه افتاده ، همي نالان و محزونم

 

****

 

اگر بار گران بودم و يا بيگانه محفل

به وجد آئيد و پاكوبي كنون تنها به هامونم

به مِي اُلفت بگير اي دل، كه غمها دامنت گيرد

همه گويند بي پروا، چرا مخمور مجنونم!؟

كسي باور نمي دارد شب و روزم يكي گشته

مسا بيدارم و خسته، صبا بي جان مدفونم

شهادت مي دهم ديگر دلم شيدا نخواهد شد

نكردم ادّعایی را : به شيدائي مجنونم

شكايت كردن ازياران چه سودي آورد يارب

كه رنج خاطرم باشد ز جور چرخ گردونم

 

****

 

مرا شور پري رويان چنين آوارگي داده

خداوندا تو ميداني كه بيمار تب و خونم

 

 
 
 



:: بازدید از این مطلب : 571
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

معاذ الله از این ، حیوان ناطق

که در پیدا و پنهان، یار فاسق

هزاران خدعه ی پَستی نماید

شعار وی : خلایق هرچه لایق

مسیر حق، به ناحق مینشیند

دریغا میدَرَد، احساس عاشق

تبانی می کند با دیو و شیطان

به زعم خود بُود : راس خلایق

همانا ، خوی شیطانی گرفته

ندارد طاقت ، یاس و  شقایق

دلش را پُرنماید ، کینه ی حق

به ظاهر ؛ کرده  ابراز  علایق

خیانت در خیال وی : کیاست

سفاهت روح او گردیده فایق



:: بازدید از این مطلب : 465
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

چه گویم که واثق شوی نازنین

به دردم تو فایق شوی یاسمین

من از جور دنیا بسی خسته ام

هم از خود هم از تو شدم شرمگین

 الهی ره عشق دل یاد ده

که باشد دل عشق ما آتشین

اگر عشق ما آتشین داده ای

رها کن زآه  غم  و حقد و کین

دلم را به اهداف اولا رسان

تویی عاشقان؛ ارحم الرّاحمین

ندیدم کسی بوسه باران کند

بجز اشک غم ها صف فاتحین

اگر عشق دل بشنوی خنده کن

که خندیدنت گشته چون انگبین

ببخشا دلم روشنی همچو ماه

و یا بهترین در :  سما و زمین



:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

 

 

روزي كه ديدم آن "مه" افسار دل گسستم
هوشي نمانده جانا، چون سر خوشان مستم

 

****

مستم به يك نگاهش، افكنده جانم آتش
اي عاشقان بي غش، دائم به مويه هستم
هستم اگر چه خسته، در خاطري شكسته
با ديده گان بسته، از بند سينه رستم
رَستَم كه غم نباشد، هستي به دَم نباشد
بيگانه هم نباشد، دستش بود به دستم

 

****

دستم به دامن او، گشتم به اين وآن سو
ساقي تو
"
مژده" راگو، كابوس غم شكستم




:: بازدید از این مطلب : 403
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

گویم به تو ای ربّ مودّت ؛ به سخاوت

رحمی کن وبر شرحه دل دار ؛ تو پروا

آنجا که بود  مرهم دل ها ؛ به محبّت

اغماض کنی از  همه  اوزار ؛ به سودا

الفی کن و آتش زدلم  گیر ؛ به الفت

زیرا که عوان  گشته  همه ؛ حیّر  دروآ

دشت و دمن کوه  گرفته ؛ رخ نزهت

ویحک  بود  آن جا  نعم  ؛ عنبر و مینا

من ماندم و دژخیم دژآگاه  و ؛ زعارت

آن جا  که بُرد  جلّ و  علائّی ؛ و مهنّا

طیره شده غدّار دل  از  صولت روعت

منفک شود آن سفله سالوس به ایما

گوبرهمه عالم تو جلیلی به سلاست

پرهیز کن  از :  امر  تناهی  و ؛  معادا

 

از اینکه در غزل از کلمات دری استفاده شده ؛ پوزش می طلبم .

 

 



:: بازدید از این مطلب : 432
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

گويم از كُنه گروهي در به در
از سكال پَست آنها مختصر:

                                 ****

عدّه اي گرگي دو پا، افعي نشان
زهر شان از شوكران هم پُر خطر
در ميان آن گروه  بي حيا
لا اَري مِن حِكمَه الاُولي اَثَر
ظاهر هريك جوراست و اسد
اوستونه جوم سون ولي آلتين بَه لَر
اين شنيدني از نياكان حكيم
مِن حَديثِ الا ثَمَنَ‘ اَجْمَلْ دُرَرْ:
آنچه از دل شد برون اي مرد حّق
مي نشيند بر دل جوياي بَر
فرقة مذكور باشد خيره سر
يَجلِسونَ آيِشً، كامُ الظَّفَرْ
هر كه با آنها نباشد متّحد
كانَ مَظلُوم مِنَ الغَيْبَة، شَرَرْ
مي كند بد گويي اش رسوا شود
كُلُّهُم سُفلي، فَقَدْ مِنْ حِزْبِ شَرّ
تك تكي يول دوست اُولوب، شهوت پرست
هيكلي چون گاو نر، با مغز خر

 

 

مُحتمل: يَنسُوا اُصولً فِي الاَدَبْ
مي كند دشمن پدر را با پسر
نقشه نين طرّاحي چون شيطان اولوب
با هزاران ادعّا شد بي ثمر

****

چوخ دئديم امّاقولاق توك لَن دوليب
رأسُ «ريمن» قَلبُ اَدْكَنْ، ما قَدَر؟!

 



:: بازدید از این مطلب : 741
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

آيد آن روز كه ياران، همه ريمن گردد

دل چوتاريكي شب، سينه به ادكن گردد

 

****

 

روز شادي برود، درد و غمي باز آيد

مي و صهبا نبود، تيشه زدن فن گردد

اندرون همه را، آتش غم  باشد و بس

خيل دل ها همه آمادة  مردن گردد

نبود عارف و زاهد، نبود عاطفه اي

كه در آنروز همه، مایل خوردن گردد

سينه آنروز به يك مرهم غم محتاج است

كی شود مهر دلت، مونس آن تن گردد

اي خدا جز كرمت، شافي دردم نبود

چون حكيمان همه مامور به كشتن گردد

 

****

 

اين جليلي است كه هردم به تمنّا خيزد

روح سُفلي، زعنايات تو احسن گردد

 
 



:: بازدید از این مطلب : 355
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

در خیال وصل او ، دل بود درجستجو

مست رویا بی سبو ، داده اینک آبرو

دل سراسر واهمه ، ازهزاران همهمه

بی سگال آید  همه ، میوه  پندارد  لبو

سرخوش ازاین ادعا، بی رقیب اندرخطا

ایده اش بی محتوا ، مدعی  در گفتگو

روح  والا در حزین ، اهرمن ها در کمین

سینه مالامال  کین ، عارفان گردد فرو

مرد  ذیحق در بلا ، برده  عزت : ناقلا

گشته دونی اعتلا ، منجی آدینه کو ؟

هر که دیدآن مردحق ، گویدازخون وعرق

شکوه های بی رمق ، داد مظلومان بجو

سود سوداگر  ربا ، سهم مامور  ارتشا

سجده عابد  ریا ، صحبت قلدر : خدو

جای گپ ها  افترا ، غیبت مردم  روا

خانه ها ماتمسرا ، دیدگان را برده سو

یاس دلها چون بلا ، برده زنگارش جلا

چون سپاه کربلا ،  می بُرد اصغر گلو

کم فروشی دررواج ، بوده ناموسان حراج

اختلاسی مثل باج ، سفره گردد غاز و قو

حزب شیطان پر تلاش ، امر شورا دل خراش

حکم قاضی ها به آش ، با نماز بی وضو



:: بازدید از این مطلب : 362
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

"الا يا ايها الساقی به می رسوای عامم كن"

اگر  ديوانه  عشقم  شبی  ديگر  زمامم  كن

كليد  رستگاری  را  به  جام   باده  می بينم

صدايم  كن  نوايی  ده  مرا  در بند دامم كن

خموشان  جملگی  دائم  ندای عاشقی  دادی

بيا لطفی  نما امشب  خموشان را  امامم كن

من آن مذموم درگاهم كه در ويرانه می نالد

دلم  ميخانه ماوا ده  از اين مويه  تمامم كن

سراسر  آتش عشقم  لهب  از سينه می بارد

شراب كهنه می خواهم بيا خونابه جامم كن

اگر خاموشی  و مستی  به  كار دلربا  نايد

ز فردا مطلقا  ساقی دگر مست و عوامم كن

مرا  در محفل ياران  كنون ماوا  نمی باشد

"الا يا ايها الساقی به می رسوای عامم كن"

 



:: بازدید از این مطلب : 378
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

دائم غزل خوانم كند رُخسارة مهساي تو

زيرا كه مستم ميكند تنها ئي ام رؤياي تو

 

****

 

هرلحظه ای مي خورده ام، باعشق دلبرمرده ام

داني چه غم ها برده ام، از غمزة بي جاي تو

روز است و گريانم چو شب، مهري نما خشكيده لب

دردل همانا تاب و تب ؛ از آن شب تنها تو

رسم وفا بشكسته اي آندم كه عهدم بسته اي

آيا تو از من خسته اي، تا جان كنم اهداي تو

برخيز و غم آواره كن، با مستي خود چاره كن

سِحر دغلها پاره كن، تا كم شود غم هاي تو

روزي كه يكدل ميشوي، زيباي ساحل ميشوي

غم خوار محفل مي شوی، روحم بود دنياي تو

 

****

 

گفتي كه نازي، دلبري، از ناز و دلبر بهتري

 



:: بازدید از این مطلب : 337
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

فغان جانا که جز سردی نبینم

دلم  بیمار  و  هم دردی نبینم .

 

عجب دارم در این  آبادی خود

بجز  چندین نفر ؛ مردی نبینم .

 

شعار هریکی احسان وپاکی

به فعل اما ؛ عملکردی نبینم .

 

جوانان؛ در جهالت با حماقت

پی دانش ؛  ره آوردی نبینم.

 



:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

شان وصال دلبری، وجیهه بوده چون پری

لیاقتش : سخنوری، برای وصف سروری

خرید ناز ارغوان، بهای اصلی اش به جان

خجل نموده کهکشان ، بدان مقام انوری 

مبارکی به گام او ، همی زمان گفت گو

بُود  قویترین سبو ، بجای  جام ساغری 

اگرنموده غمزه ای، فکنده سینه لرزه ای

یقین که فرد هرزه ای، نزاده همچومادری 

بهای ملک سرزمین، همیشه بوده پرثمین

نگار هم چو یاسمین ، مقام شاه کشوری

شفای درد خسته ای، کلید قفل بسته ای

کفیل دل گسسته ای، نماد عشق ویاوری

برای سروچون سهی،که مرهم تب وخسی

نبوده  وصف دل بسی ، بدین  زبان قاصری

ولی به فضل مه لقا ، تمام درد و غم دوا

وفای دل کند شفا ، لیاقتش چو مهتری

بهانه های سرسری، مگو به مِهر دلبری

لبش بسان ساغری، نوای دل سراسری

 سرا در اوج سادگی ، رهایی ام زبردگی

                                     پر از صفای زندگی، چو کوشَک سِکندری



:: بازدید از این مطلب : 408
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

هركه با نا محرمان بنشسته، در خُسران بُود
ذهن خود زائل كند، هردم پي درمان بود

****

شهرت نا محرمان، جهل است و كين و بخل او
خائني بي عاطفه؛ هم چون تبهكاران بود
ظاهرش پاك و مؤدّب، با معارف آشنا
باطني هم چون گراز و دشمن جانان بود
در نگاهش تير شيطان، سينه اش  مملوّ كين
دست و پايي نا مبارك، شاكي عرفان بود
وعده اش بي معتبر، هم چون امورش بي هدف
باوری  بیگانه چون بي اصل و بي ايمان بود

****

باچنين خوكي مشين اي مؤمن شیدای حق
صالحين درياب و صادق، تا رضی يزدان بُود

 



:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد