نوشته شده توسط : محرم جلیلی

ماحصل  جوانی ام ، محنت  بی امانی ام

مونس  ارغوانی ام ، داده  غم  نهانی ام

 

اگر شبانه تب کنم ، خاطر بی نسب کنم

ذلالتم سبب کنم ، به سادگی جوانی ام

 

تجاربی نکرده ام، عاشق دل سپرده ام

کند بسان برده ام، پشت خم وکمانی ام

 

درپی کسب دانشی، کاروزمان چالشی

چون نبود سگالشی ، لایق بُز چَرانی ام

 

رفته نگار دل سفر، مویه کنم ازاین خبر

مات وغمین دربه در، حال پی نشانی ام

 

بسی اشارتی کنم ، جذب محبّت صنم

درتب وشرحه تنم، مونس بی زبانی ام

 

تیغ ریا زهر طرف، جانی حیله گربه صف

رفته به جبر او زکف، شادی زندگانی ام

 

کس نکند  عنایتی ، وقت جفا  حمایتی

با  شَرَر  و جنایتی ، همهمه  نهانی ام

 

گریه به جای خنده ام، دلا زسینه کنده ام

گریه چنین پرنده ام، سوزش بیکرانی ام

 

تشنه دشت و بی رمق، خستگی آوردعرق

نوشته ام به هرر ورق، عاشق مهربانی ام

 

ولی نوشته بخت من، اسیر کین وانچمن

در این نزاع انجمن، شبی سفیر جانی ام

 



:: بازدید از این مطلب : 272
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

آمدی مرهم نمایی سینه ام را مرحبا

وز غم هجران رها سازی دل ما مرحبا

خنده لب های لعلت  با نگاه آتشین

روح وجان خسته ام راکرده احیا مرحبا

تلخی شبهای زارم چون شرر میزد بسی

با نوازش های تو   افتاده از پا مرحبا

راز این دلدادگی  هرگز نداند بی وفا

می شوی ای مه لقا روح مسیحا مرحبا

کلبه حزن آورم مدهوش عطرت میشود

زیر پاهایت بود   نسرین و مینا مرحبا

گفته بودی باکسی مونس نباشی جز دلم

مرحبا  ای با وفا  بر عشق والا  مرحبا

از شراب نرگس تو مست و شیدا گشته ام

کس نداند  چون "جلیلی"  قدر صهبا مرحبا



:: بازدید از این مطلب : 283
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

به هرکس اعتنا کردم ؛ وفا کردم ؛ جفا  دیدم

 

لب  پیمانه  بوسیدم ؛  ریا  کردم ؛ خطا  دیدم

 

ازاین دنیا وانسانها ؛ از این یاران  نجاتم ده

 

خداوندا  فقط اسمت ؛ صدا کردم ؛ عطا دیدم

 

مرا در پرده عصمت ؛ کسی  دیگر  نمی بیند

 

خداوندا  تو  می دانی ؛  زنا کردم ؛ بلا  دیدم

 

به هرکس  مدعی آمد ؛  نباید  مهربان گردی

 

عجب دارم  چرا  بر او ؛ عطا کردم ؛ ریا دیدم

 

الا  یاران  خرچنگی ؛ مرا  میخانه  ماوا  شد

 

دراین تنهایی ام غم ها دوا کردم ؛ شفا  دیدم

 

دگر فهمیدم ای ساقی  مرام ساغر و  مسجد

 

نوا  آمد  تو  خدّامی ؛ صفا کردم ؛  ولا  دیدم

 

اگر خدام  مستانم ؛  یقین  دارم  ؛ که  آزادم

 

دل و روح ازغم گیتی ؛ رها کردم ؛ صفا دیدم

 

بخوان ای بلبل عاشق؛ که هرنت دفتری دارد

 

دراین شورغزل جانم ؛ سخا کردم ؛ فدا دیدم

 

جهان در حلقه ظلمت ؛ صداقت را  نمی بینی

 

چرا با آن همه پرسش ؛ چِرا کردم ؛ چَرا دیدم

 

ندای شاهدی  آمد ؛  لب  پیمانه  را ؛  بستی ؟

 

فغان از خمر وبیدادش ؛ نوا کردم ؛ جلا* دیدم.

 

جلا : ترک وطن

 
 
 

==========================

 

این غزل از صنایع نادر است.  ذوالقافیتین با دو ردیف

 



:: بازدید از این مطلب : 302
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

راز من  مغبون از اين ؛ دنياي دون را  بشنويد

گه با سلاست گفته ام، گاهي به ايما بشنويد

 

****

 

دردا كه تنها مانده ام، شعر رهايي خوانده ام

اهريمن از خود رانده ام، ياران فردا بشنويد

محزون و حيران از اَلَم، يار وفا دارم به غم

آيا كسي خواهد دلم، از محنت ما بشنويد

گويم به دل ساكت مشو، دراين سراي شرّوكين

هيهات از آن، هيهات از اين بيگانگي را بشنويد

در بستر غم نيمه شب، ديدم كه قلبم كرده تب

بر اين اياب و آن ذهب يا اُنظُروا يا بشنويد

در فكر  وي غمها برم، يا دل دهم يا اين سرم

چون حكمت است و ازبرم شرح معمّا بشنويد

او مست رؤيا مي شود بيگانه را مأوا دهد

بر صور شيطان مي دمد، غوغاي بيجا بشنويد

در راه اهريمن دوان، بر عاشقان و عارفان

هرگز نخواهد داد امان، آلام شيدا بشنويد

شورا كند با هر دغل، باور نمي دارد اَجَل

هرلحظه هم شاداز عمل؛ ازجور شورا بشنوید

 

****

 

درسرقت شرم وادب، هر لحظه دارد تاب وتب

گفتم هزاران بار عجب، حاشا و كلّا بشنويد!



:: بازدید از این مطلب : 254
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

شبي در عالم رؤيا، لب لعل صنم ديدم
ره ميخانه مي رفتم، كه خود را در حرم ديدم

****

 

به ناچار از نگون بختي، نشستم پاي محرابي
در اين رؤياي بي خوابي، عجايب دم به دم ديدم
من آن مذموم درگاهم كه در ويرانه مي نالد
نگاهم اشك حسرتها، هزاران تير غم ديدم

****

 

حسود كينه اي گشتم،اموراتم خيانت شد!؟
شكايت كي كنم جانا، اگر زهر اَلَم ديدم!

 



:: بازدید از این مطلب : 304
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

در هجران دل آرا، خون گشته سينة ما
يكدم بيا نگارا، روشن نما حرم را

****

 

افسوس گشته مهجور، آن ديدگان مخمور
روحم ز غمزه رنجور، در بوي چشم شهلا
ايكاش جرأت من، افزون شود به گفته
نايي نمانده بر تن، دل سوزم هجر مهسا
دائم به فكر اويم، غير از وفا نگويم
مهر دلش بجويم، با شور و آه و ايما
تاب از دلم برفته، روحم روانه گشته
شبها غمين و خسته، در هجرت فريبا

****

 

تكبير گويم از تب، حمد و ثنا به هر شب
تسبيح خوانَد اين لب، در سلم و حفظ مهسا



:: بازدید از این مطلب : 288
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

ديشب نگار توسن، گفتا ز مهرباني
امّا دريغ و دردآ، از كينة نهاني:

****

هر كس ندارد اي دل، جانان مهرباني
گوئي ندارد آن جان از روح يا رواني
امّا تو اي ((جليلي)) با روح ارغواني
ديوانه اي كه دادي، شالودة جواني

****

بر آن دل غمينت ديگر مجو اماني
ويرانه چون ندارد، شاهنشهي نشاني

 



:: بازدید از این مطلب : 271
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

دلق  ريا   فكنده ام  آمده ام   كه  جان  دهم

به حكمت آن حبيبه ام هرآنچه خواهدآن دهم

 

دلم به  باده سرخوش و به نغمه  رباب ونی

تمام  عيش  و  زندگی   به  يار  مهربان  دهم

 

شبی كه در  خيال  تو  هزار و صد دعا كنم

اگر  دهی  اشارتی  به  طره ای  جهان  دهم

 

شكر فروشی ای  صنم  حديث عاشقان  بگو

كه از  سماع و وجد آن به لوليان اذان  دهم

 

چرا  به غمزه  می زنی  جفای  محنتی دگر

از اين سوال وغمزه ات به آسمان فغان دهم

 

به  بزم  دور آن  قدح  اگر  اجازه ای  دهی

بساط عيش و مائده  به دل شكسته گان دهم

 

به  بوی  موسم  لقا  همی  ورع  كنم  رها

دگر نزيبد ای  خدا  به  صوفيان  امان  دهم



:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

دلا  خو كن  به  تنهائی  كه  از تنها  بلا ديدم

هزاران  ياور خود را  به يوم  غم  سوا ديدم

 

به  گرد هر دری  رفتم ؛ نياز  خود  بپرسيدم

جواب هر  سوالی  را  به  طوفانی  ريا  ديدم

 

به سوی گل  همی رفتم  كه بويم عنبر شادی

نمی ديدم گل خوشبو  هزار و صد  خطا ديدم

 

بپرسيدم  ز پروانه   غمين  و  بی  نوائی  را

دريغا بی نوائی را  به يومش چون  جفا ديدم

 

به شمع و شعله  رو بردم اميد چاره او ديدم

ولی  از  شعله  جانش  هزاران  ماجرا ديدم

 

جلا  كردم  كه  دريابم ؛ نوای  بی  نوائی  را

دريغا از نگون  ساری  كه دردم  بی دواديدم

 

در اين  دنيا وما فيها  ز گردونی   همی  دانم

كه  من  نور  وجودم را  فقط  از كبريا  ديدم

 



:: بازدید از این مطلب : 321
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

آفرين؛ بر عشق بي پايان  دلبر ؛ آفرين

مرحبا؛ بر شوق شبنم، درصداقت آخرين

 

****

با دلي محزون براين دنياي او دعوت شدم

تا نگاهش كم كند  شب ها غم تنهاترين

عشق او درياي احساسي بود بي انتها

ديده گان مه لقا، شوريده چون حور برين

 

****

شرم شيدا از وفاي بي دريغ دلبري

آفرين بر عشق بي پايان دلبر آفرين

 

                                                                 



:: بازدید از این مطلب : 324
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

اي مُطرب خموشان، زَن بربط و قوالم

در آرزوي وصلت، آشفته گشت حالم

 

****

از باغ دلفريبان، هر لحظه خار چيدم

در حسرت نگاهش آتش گرفت بالم

تركان با محبّت هستند با عنايت

واي از رخ سميرا، كز عشوه اش بنالم

هر نكته اي كه گويي، في الحال مي پذيرم

كز خرده هاي زاهد، مهجور ودر زَوالم

آخر كجا توان گفت ماهيّت خلايق

در گيتي ملّون، بستند خط و خالم

بشكن سكوت غم را، بشنو حديث عشقم

در اندرون مسجد، پيچيده قيل و قالم...!

 

****

در ساية محبّت احساس غم نباشد

آموز اين حقیقت؛ بر اهل ايل و آلم

 



:: بازدید از این مطلب : 310
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

با  ذکر  آن  یار  شهین ، در  بین  یاران  بهترین

همچون ملائک دربرین،گه سرخوش اماگه غمین

من شه کلید  شادی ام ، استاد  این  آبادی ام

رسوای این استادی ام، با اینکه می دانی یقین

اما  تو  مردی  یا  زنی؟ ،  ننگ  دیار   و  بر زنی

چون لاف بیجا می زنی ، مهسا نمودی پُرحزین

بر  دشمنی ها عاملی ، دیوانه ای  یا  عاقلی ؟

شاید  کمی هم جاهلی ، کاوش  نما  راه یمین

در صیقل آن مغز سر ، سمباده هم شد بی ثمر

بایدکه باشی راه خر ، چون باتو آمد جهل وکین

درداکه همچون مرده ای ، شرم وحیارا خورده ای

آب  از  رخ  ما  برده ای ، ای  عامل  چین  جبین

حالا  ز باب  ادعا  ،  از  روی   احساس  و   هوا

گفتی زشیدایی به ما ، خود را  نمایاندی  امین

گم   کرده  راه   معرفت ،  رسوا  نماید   عاقبت

دارد  هزار و یک  صفت ، ارزان  فروشد سرزمین

بر طبل رسوایی مزن ، در دشت و صحرا و دمن

بنگر   هزاران  یاسمن ،  هرگز مشو  اندر کمین

یک دم  به مردی  رو نما ،  رسوا  نگردان  آشنا

مردانه باش ای بی وفا ، در عهد و پیمان آهنین

روزی که نالان میشوی، میخانه گریان میشوی

دنبال درمان میشوی ، حرمت  بدارید  انگبین ...



:: بازدید از این مطلب : 323
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

اينك بگو اي آشنا با حال مستي

در جستجوي غارتي يا حقّ پرستي؟

 

****

 

شعر غم و دلبستگي با ما سروري

امّا چرا اي بي وفا، قلبم شكستي؟

با اينكه در يار تو دائم در عذابم...

حتّي به يك لبخند خود ريشم نبستي!

روزي كه روي ماه تو ديدم نگارا

پي بردم اين مطلب كه از قوم الستی

گفتي اگر خواهي مرا بايد دهي جان

جانم فدايت مه لقا، با كل هستي

عشق رُخت، شور سر و احساس قلبم

دائم دعايت مي كند هر جا كه هستي

امّا به يكبار از من و قلبم بريدي

شيرازه جانم به يك مستي گسستي

هردم كه با مِي سرخوشي، يادي زماكن

شايد كه تسكينی دهي با ناز شستي

 

****

 

بيگانه گشتم با همه روز جدايي

آن لحظه هاي غم كه با دشمن نشستي

 



:: بازدید از این مطلب : 278
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

بازهم شوري دگر پيدا شده

بازهم دراين دلم غوغا شده

 

****

گوئي از شور نخستين غم نديد

اينچنين با تاب و تب شيدا شده

گفتمش ای دل كه غافل ميشوي؟

عاشقان بنگر همه رسوا شده

دل كه ديگر پرسشم  را نشنود

دم به دم مدهوش آن شهلا شده

واي از اين شيدائي و فرجام آن

سر نوشت هر يكي چون ما شده

هر دل عاشق كه غمها برده است

در نصيحت، واعظي بي تا شده!

از هم اينك دل شده آماج غم

در قبالش روح دل احيا شده!

خود كه بهتر واقفي اي با خرد

در دل بي عشق واويلا شده

 

****

شايد اين غم ها دلم مرهم كند

هر كجا معشوقه اش پيدا شده



:: بازدید از این مطلب : 327
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

درونم آتشی تابی نهایت

ندیدم مردمانی با کفایت

تمام لحظه دل مویه کردن

وفاداری، نمی دارد عنایت

چه شبهایی که کردم التماسی

فغان آزاده ای فکر حمایت

نباشد آشنایی مونس غم

تعارف ها بود : جانم فدایت

گواه چرخ گردون بوده اینک

ریا کاری بود ؛  عین درایت

ازاین پس دل بودسرشارغمها

نوای آشنایان هم ، جنایت

دگر اندیشه ی مرهم: کذایی

دمادم می دهد یاران جفایت



:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 6 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

دلم در وادی غم دربه در شد

همه اندیشه ام زیر و زبر شد

نمی دانم کدامین جمعه آیی؟

دعای جمله مردم بی اثر شد

نمی خواهم دگر الفت بگیرم

که یارم بی وفای رهگذر شد

عجب دارم که با درنده خویان

چه فعلی کردجانش بیخطر شد

نگویم شکوه ای از سرنوشتم

که روحم ازخیانت بی ثمر شد

بگیرد  بغض بسیاری ؛ گلویم

نگارم با رقیبان هم سفر شد

نتابد نور و امیدی ؛  به قلبم

زجور مه لقا خاکم به سر شد

تمام روز و شب، باگریه بیجان

رقیبان از جفا کاری ؛ قدر شد

امان از  هر خبیث ؛  بد قواره

که عشاق زمان آسیمه سر شد.



:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 6 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

نگارا  فکر  شیدایت نکردی

مثال جائران با قلب سردی

بدان چرخ فلک جائرتر از  تو

شبی آگه شوی آغوش دردی

به اشک و آه شیدا اعتنا کن

که شاید در میان غم نگردی

وفاداری بود ؛  در  روح  والا

چرا ای بی وفا ؛ فکر نبردی

مثال بامرامی ؛ غصه کم کن

که رنگ صورتم ؛ افتاده زردی

کنون سهم گروهی گشته واجب

که بایستی نجویی سود فردی

بهای با وفا ؛ جز با وفا نیست

اگر جز آن کنی ؛ آسیمه گردی

مروت ؛ میوه : عشّاق صادق

اگر فکر وفا هستی، تو مردی

اگر فکر وفایت، گشته بالفعل

همی مردی؛ بسی هم رادمردی

مبادا بشکنی عهدی که بستی

ادا چون کرده ای ؛ آزاده مردی



:: بازدید از این مطلب : 394
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 6 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

پستی رفتار من ، کرده  هویدا  سخن

خسته شده یاسمن،خارمغیلان به تن

اوج ریا کاری ام ، شیوه ی بازاری ام

عشق و و فاداری ام ، با نظر اهرمن

پاسخ نیکو نظر ، بوده یقین با گهر

کار من بی هنر، خائن و رسوا شدن

هر که کند اعتنا ، راز دلش بر ملا

بوده معاشم ربا، خواهش دل دام زن

ما حصل زندگی، مایه شرمندگی

موقع درماندگی، دشمنی ام با وطن

طالب سیم و زرم، فکر شرارت سرم

درس شقی ازبرم، غافل قبر و کفن

وصلت بیگانه ها، خصلت دیوانه ها

فرصت فرزانه ها، صحبت یار آمدن



:: بازدید از این مطلب : 420
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 6 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

هرکجا سر می زنم؛ مونسی پیدا کنم

همدمی بس مهربان، بر دل شیدا کنم

وای از این اقبال بد، زار و مایوسم کند

قلب خونم مستند، لا جرم غوغا کنم  

جبرگیتی شدقسی، میدهد غمهابسی

بسترم خار و خسی، تا که دل تنها کنم

گشته یاران منزجر، خیل احزان منتظر

داد از این قلب کدر، آه شب سودا کنم

مالک صدها حشم، در مقام محتشم

گفته امر وی چشم، یا نداری ها کنم

ازجفای بی نسب، میرسد جانم به لب

قهر اوشد بی سبب، تاب غم بیجا کنم

کس نباشد مونسم، با غم دل بی کسم

دیو وشیطان هم قسم،ترک جان فرداکنم



:: بازدید از این مطلب : 414
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 6 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

گشته هویدا  دلم، سستی شالوده ام

جای مِی و انگبین، خون دلی خورده ام

لحظه وصل صنم، باز مروری کنم

وای که این دامنم، با هوس آلوده ام

بوی گل یاسمن، پُر شده کوه و دمن

در طلب هم سخن، غنچه پژمرده ام

مدعی بی هنر، کرده صنم بر حذر

حال چنین دربه در، خسته افسرده ام

کینه فامیل دون، بوده به حد جنون

سینه پرازآه وخون، عاشق دل مرده ام

محنت تنهایی ام، میوه شیدایی ام

اسوه رسوایی ام، مات و سرافکنده ام



:: بازدید از این مطلب : 427
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 6 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

مرحبا؛ کهنه رفیقان، دل من یاد کنید

سینه را ازهمه غصه وغم شاد کنید

تو مپندار که افراد زمان نیک بُود

بگذارید همه؛ قلب خود آباد کنید

هردلی مدعی عشق ثمین بوده وبس

هدف غایی آنها، به خرد باد کنید

باکه گویم غم دیرین شب تیره خود

نبود ماه شبی، قلب خود ارشاد کنید

گیتی ما زِازل تا به ابد گشته عروس

برحذر باش اگر فکرت داماد کنید

هُش بدارید رفیقان قدر؛ روزوشبی

ره غفلت نروید و ره اجداد کنید

گرچه ازمردوزن تیره دلی رنجیدید

مرحبا؛ کهنه رفیقان، دل من یاد کنید



:: بازدید از این مطلب : 695
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 6 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

وعده کردم به دلم عاشق هردل نشوم

ره شیدا نروم ، طعمه سائل نشوم

چه کنم با دل بی صبر و قرارم که کند

خواهش کهنه شرابی، به ره گِل نشوم

در میخانه اگر بسته شود غم نخورم

به سخا باده ببخشد، ره باطل نشوم

همه شب طالب مِی بودم و بیگانه غم

که هوادار دلم باشد و عاقل نشوم



:: بازدید از این مطلب : 396
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 6 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

تماشایت کنم شاید ، بخوانی از نگاه من

چنین اندر  فراق تو  گدازد  سوز و آه من

شبی نرگس بود دریا دمی چون ارغوان تنها

بیا مهری دگر فرما تویی خورشید و ماه من

دراین گرداب طولانی که می گردد سرا فانی

به این شعر و غزلخوانی هویدا گشته راه من

به شهلا می کنی مستم گرفتی با وفا دستم

اگر مستم ! اگر هستم ! ببخشای اشتباه من

رقیبان جمله در شورا شکسته ساغر صهبا

دلم با  عشق تو تنها امانم  ده  سپاه من .



:: بازدید از این مطلب : 411
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 5 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

در هجرآن دل آرا، خون بوده سينة ما

يك دم بيا نگارا ، روشن نما  حرم  را

 

****

 

افسوس گشته مهجور، آن ديدگان مخمور

روحم ز غمزه رنجور، در بوي چشم شهلا

ايكاش جرأت من، افزون شود به گفتن

نايي نمانده بر تن، دل سوز هجر مهسا

دائم به فكر اویم، غير از وفا نگويم

مهر دلش بجويم، با شور و آه و ايما

تاب از دلم برفته، روحم روانه گشته

شبها غمين و خسته، در هجرت فريبا

 

****

 

تكبير گويم از تب، حمد و ثنا به هر شب

تسبيح خوانَد اين لب، در سلم جان مهسا

 

 



:: بازدید از این مطلب : 430
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 5 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

عين وشين وقاف دلبرسينه ام راخانه كرد

سينه  بيچاره ام   را  عاقبت  ويرانه  كرد

 

گوئيا   چرخ  فلك   آه  مرا   نشنيده  چون

تيره بختی راچنين بر جان وروحم لانه كرد

 

تلخی  روز  ازل   جام  سبويم  را  شكست

محنتی  را  بر  جفا  اندر می و  پيمانه كرد

 

ساقی   ميخانه  هم   ديگر  نباشد   مرهمی

شرحه  دل  را  بديد  اما  عجب افسانه كرد

 

گل كه از جور رقيبان بي كس و پژمرده بود

در پس هر لاله زاری  خواهش  پروانه كرد

 

صد   دريغ  از   آشنايان   لئيم  و  بذله  گو

آتشی بر  سينه و  اندر  خم  كاشانه  كرد

 

جز به لطف  ايزدی  مرهم  نباشد  سينه را

ذكر خود  داروی جان  عاشق و  جانانه كرد

 

اي  "جليلی"  شربتی  از  رحمت ايزد طلب

او  شفای  جان  و دل را  ساغر ميخانه كرد

 



:: بازدید از این مطلب : 373
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 5 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

گر ميروی  شتابان  جانا  كه آشنا را

رحمی كن آخرين دم تغييرده قضا را

 

درخلوت خموشی ياری ندارم ای گل

درانتظار وصلت روشن كنم  مسا را

 

دل  تشنه محبت  چشم انتظار  ساقی

تا  پر كند  به  مستی  پيمانه  وفا  را

 

هنگام  انزوايم  ساقی  بياور از  مِی

تا مِی  كند  مداوا اين  درد بی دوا را

 

آخرندانم ای گل درگوشه های خلوت

مرهم دهی به الفت حرمان بی نوا را

 

آمد  بهار عمرم  تا  وادی  خموشان

مهری  نديدم  آخر  شوريده  وفا  را

 

حالا"جليلی"ازغم منظومه می سرايد

تا  اندرون  نظمش  پيدا  كند  صفا  را

 



:: بازدید از این مطلب : 406
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 5 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

من از آن عشق كه پيمانه آن خوناب است

گام اول شرر و گام دگر مرداب است

 

****

 

همه شب غم خورم و بهره دل تنهايي

چه كنم با دل داغم كه دلت سرداب است

دگر از عشق مگوييد و دگر غم مخوريد

كه ندارد ثمري؛ ديده ما پر آب است

دل زارم هوس؛ كهنه شرابي كرده

گر چه از ساغر او قسمت عشاق آب است

 

****

 

به جفا شرحه نمودي دل "همتاسه" خود

برو خوش باش دمي سينه تو گرداب است

 



:: بازدید از این مطلب : 405
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 5 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

عيد اضحي گشته ام،  قربان تو

جان فداي  عشق بي پايان تو

 

****

 

عاشقم كردي تو اي زيبا سرشت

ديده ام پُر سو شد از درمان تو

باده از كف داده ام ، تنها شدم

در فغانم، كي رسد احسان تو؟

محو شهلايت شدم با صد اُميد

تا نواز ش ها كند دامان تو !

روح محزونم زتب پرپر شده

خستگي ها آورد فرقان تو

سرخوش آندم ميشوم درخاطرم

در خفا بينم  لب خندان تو

ساقي ميخانه هم قلبم شكست

چونكه مي داند دلم سامان تو

 

****

 

شور جان بخش «جليلي» ديده اي

با تمام سادگي مهمان تو

 



:: بازدید از این مطلب : 328
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 5 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

در كاوش  روياها،  هر شب  پي مستانم

يك دم  به خراباتي ،  يك دم  بر بستانم

 

از خويشتنم   پرسم  ،  راز   دل جويا را

من  عارف  آگاهم ،  يا  مرشد مستانم؟

 

چون ساقي  ميخانه ،  يا مست  پر آوازه

مهجور  بلا  وارث  ، يا  رستم  دستانم ؟

 

تفسير گر  قرآن  ،  ساجد به  خداي دل

دانا  به شئونم  يا  ،   شاگرد  دبستانم؟

 

محنت كش  دورانم  ،  از همدم و بيگانه

يا  شاعر  پر طبع  و  ،  داماد  مهستانم؟

 

در  ميكده عرفان  ، از دست پري رويان

داروي وفا باشد  ،  هر  آنچه كه بستانم.

 

هركس گهري باشددر ساحت معشوقش

در  انجمن  عرفان  ،  من  بعد  زمستانم.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 411
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 5 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محرم جلیلی

بر مستي خمر گران ما را چه حاجت اي صنم

آنجا كه مجنون گشته و  شهلاي دلبر ديده ام

 

****

شوري دگر دادي مرا دائم غزل خواندي دلا

در اين شب پُر ماجرا  احساس آزادي كنم

آندم كه ديدم روي تو ميخانه كردم كوي تو

تا پَر كشيدم سوي تو روحم برون شد از تنم

بايد دهي سامان خود بر مستي جانان خود

تا من ندادم جان خود كي لاف شيدايي زنم

 

****

در گير و  دار زندگي، نيكي كن و افتادگي

هرگز نشايد بندگي، بر ضّد اهريمن منم

 



:: بازدید از این مطلب : 404
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 5 آبان 1391 | نظرات ()